گذارم به نامههای جالبی از قائم مقام فراهانی، وزیر محمد شاه قاجار در کتابخانهٔ آنلاین دانشگاه هاروارد افتاد:
http://iiif.lib.harvard.edu/manifests/v ... 0909307$3iاین صفحهٔ سوم لینک بالاست:
نمیدانم که این «شاهزاده خانم کوچ» که بوده که قائم مقام اینقدر قربان صدقهاش میرود و از اینکه شاهزاده طهماسب اجازه نمیدهد که زن عجوزهاش را طلاق بدهد، به او درد و دل میکند:
---------
[مرحوم قائم مقام بشاهزاده خانم کوچ خود نوشته است (؟) مربوط و بامزه است.]
و شما را بشهادت خواستم، ترسیدم بد زاتی برود حرفی بزند، بدتر بشود بهتر آن بود که عیب خود را خود عرض کنم. والسلام.
شاهزاده جان، قربانت شوم، تصدقت گردم، امان است. در این سر پیری و آخر عمر بیک پیرزنی گرفتارم بدخو، بدگو، بدخواه، جانکاه، شایستهٔ هزار انکار و اکراه.
نقره اندوده بِنقد دغل، عنبر آمیخته بِگَند بغل. همهٔ عیبهاش را میدانم و بدکاریهاش را علاینه میبینم و دایم در این اندیشه و تدبیرم که که شاید تفصّی جویم و کناری گیرم. اما هر قدر در خلاصی میکوشم، بدتر بِبَندِ بَلاش میافتم.
متفق میشوم که دل ندهم. معتقد میشوم دگر بارش. بدخویی است که مثل خود نزاده. جادویی است که فیل شاه را میغلطاند. خود ساز و اصول باز و زبانآور ظریف، در همه فنّ حریف.
بقول عربها: [و کان تحت لسانها هاروت ینفث فیه سحرا و حبوب اثواب لها قد اطلعت شیمسا و بدرا](؟).
نواب مستطاب شاهزاده افخم اکرم، طهماسب میرزا بلّغه الله بما ههوی و یشاء، از حقیقت این ماجرا اطلاع دارند و چندین بار درده منت(؟) سراسر سعادت الشان شور و صلاح چاکرانه عاجزانه کردم که دل بر فراق نهم و او را طلاق دهم. اذن و اجازت ندادند. ملاحظهٔ رای جهان آرای ولی عهد روحی فداه را فرمودند.
در الاچیق سرخس و صحرای جام و زیر کرسی تربت هر چه عجز و اصرار کردم منع و انکار کردند. ترسیدم که دیگری اینفقرات را بعرض شما برساند. خود سبقت نمودم.
والسلام.------------
گفتن ندارد که ویرگول و نقطهٔ آخر جمله و پاراگرافها را من اضافه کردهام که متن راحتتر خوانده شود. بعضی جاها را نتوانستم بخوانم و حدسی نوشتهام که با علامت سوال مشخصشان کردهام.
نمیدانم که خط خودش باشد یا رونویسی شده. اما چیزهای جالبی دارد مثل اینکه مثلا «بد ذات» را «بد زات» نوشته یا اینکه همزهای که اینقدر من حرص و جوشش را میخورم را در کلمهٔ «ملاحظهٔ» (خط سوم از پایین) میشود در نامه دید.
اما از همه جالبتر این معمای «شاهزاده خانم کوچ» است و غرولندهای وزیر با تدبیر محمد شاه از دست زنش که از قرار خیلی از او متنفر بوده و از دستش خلاصی نداشته.
جای حاتمی خالی که یک سریال دبش از این ماجرا میساخت. همه چی را آماده دارد، از عشق تا نفرت، و از قربان صدقه تا بوی گند زیر بغل…
ایلیا