AmirT نوشته است:[نمایش]دقیقا با مثالهایی که زدم سعی کردم نشان بدم که ایراد از ذهن ماست. چیزی که ندیده را درک نمیکند. حالا اگر این وجود این چیز ندیده از طریق روی هم گذاشتن چیزهایی که دیدیم و ازشان مطمئنیم نتیجه گیری شود، میپذیریمشان. اما چیزی که هیچ نشانی از آن نیست غیر از اینکه شما میتوانی احتمال وجودش را بدهی، چیز قابل تعمیمی نیست، من نمیتوانم احتمال وجودش را بدهم (بر من بدیهی نیست، مثل همان شبٍ روز است). شما هم وجودش را هیچجوری ثابت نکردی. پس از قبولش به عنوان فرض استدلال هم خودداری میکنم. استدلال استنتاجی را هم قبول دارم، فرض نادرست درش را اما نه.
باز هم تکرار میکنم: قرار نیست چیزی را درک کنیم، الان فقط احتمال میدهیم که شاید چنین چیزی وجود داشته باشم.
اینکه شب و روز یکی نیستند، به خاطر است که در تعریفشان اینطور آمده که یکی ضد دیگری باشد، ولی در هیچ تعریفی نیامده که هر چیزی حتما باید قابل اندازه گیری باشد.
و باز من نخواستم که شما چیزی را به عنوان فرض استدلال بپذیری، این تعریف صورت مساله است و من کاملا قبول دارم که اگر از آن به عنوان فرض استفاده کنم، یا خیلی احمق هستم و یا سفسطه میکنم.
AmirT نوشته است:[نمایش]منظور چارچوب کلی است که در آن تعریف شده. i بعد از تعریف باعث حل معادلاتی میشود که قبلا غیر ممکن بودند. این میشود درستی در چارچوب ریاضی.
موجودات (چیزهایی که احتمالا وجود دارند) به عنوان یک مجموعه باید یک چیز مشترکی داشته باشند که به همه آنها موجود میگوییم.
اگر یادت باشد، آنجایی که مجموعه مرجع را از من خواسته بودی، از عبارت «با کمی اغماض» استفاده کرده بودم، دلیلش این است که وجود وجه مشترک، یا عضو مجموعهای بودن، با غیرپارامتریک بودن ناسازگار است، ولی باز «با کمی اغماض» اینکه احتمال وجود دارند را به عنوان اشتراک در نظر بگیر. ولی گوشه ذهن داشته باش که جنس احتمال وجود این با جنس احتمال وجود بقیه متفاوت است و در نتیجه در حقیقت هیچ اشتراکی ندارند.
AmirT نوشته است:[نمایش]مثالهای من کلا هیچکدام استدلال تمثیلی نیستند، ازشان نتیجه گیری هم نمیکنم، برای بهتر رساندن منظورم بین این مفاهیم غیر هر روزه میگویمشان.
در این مورد حرفی ندارم.
AmirT نوشته است:[نمایش]با توجه به توضیحاتی که دادم، این یعنی چیزهایی که مغز ما احتمال وجودشان را درک نمیکند، اما وجود دارند. مثل همان ذرهها که مثلا زدم. بدیهی بودن این هم از آنجاست که وقتی شعبدهباز چیزی را جلوی شما ناپدید میکند شما شگفتزده به دنبال اینکه کجا رفت میگردی. تماشاگر عادی نمیگوید "غیب شد، کاملا طبیعیست!"
این مثالهایی که شما زدی، دو ایراد دارد: اولا همه مغزها اینطور نیستند. مثلا کسی که کلک آن شعبده باز را میداند، اصلا تعجب نمیکند و مساله را کاملا درک میکند. و اما ایراد اساسی در خود جمله است. جمله درست این است که «مغز ما وجودشان را درک نمی کند». مقز ما کاملا این احتمال را میدهد که یک چیزی غیب بشود، مساله اینجاست که در مثال شعبده باز، این غیب شدن خاص غیر عادی است
پ.ن: در این مورد خاص سه احتمال میشود داد (که معمولا سومی صحیح است). یا کسی قوانین طبیعت را تغییر داده (این معجزهای هم که به پیامبران نسبت میدهند (اگر واقعا اتفاق افتاده باشد) قطعا باید از این دست باشد) یا کسی از دانشی که ما از آن اطلاع نداریم استفاده کرده (مثلا اگر ۱۰۰۰ سال پیش کسی یک ابررسانا میساخت و روی آهنربا معلقش میکرد، شعبدهاش از این دسته میشد) و یا کسی از دانش روز که عموما از آن مطلع هستند استفاده کرده، ولی به طریقی ذهن ما را از آن منحرف کرده (که معمولا به آن تردستی میگویند).
راستی! تا سر این موضوع ناپدید شده هستیم، این را هم یادآوری کنم که من نگفتم، تبدیل به هیچ شدن و دوباره از هیچ به وجود آمدن یک چیز بدیهی است، صرفا گفتم این فرایندی که گفتی، عقلا ممکن است (یعنی احتمال دارد که اینطور باشد و احتمال دارد که اینطور نباشد) و از قضا در پیام قبلی گفتم که اگر کمی صبر کنید، برای آن اثبات هم ارائه میدهم.
AmirT نوشته است:[نمایش]ایراد بنی اسرائیلی؟! گفتم چیزی که وجود دارد باید با ناموجودات وجه تمایزی داشته باشد، در نتیجه همه موجودات در داشتن آن وجه تمایز مشترک میشوند.
لازم نیست همه با هم یک وجه تمایز خاص داشته باشند، هر چیزی با چیز دیگر، در یک چیز ثالث متمایز است (عجب جملهای شد
). وجه تمایز این با بقیه را هم که پیشتر چندین بار گفتهام.
AmirT نوشته است:[نمایش]قبول دارم.
پس میتوانم یه قدم جلوتر بروم (و باز هم یادآوری میکنم که آنچه تا این لحظه مطرح کردهام فقط شرح مساله، تعاریف و اسم گذاری بوده و استدلال از اینجا آغاز میشود):
از آنجا که بینهایت بزرگ و بینهایت کوچک وجود خارجی ندارند، هیچ پارامتری نمیتواند پیوسته باشد. چرا که اگر اینطور باشد، وجود مقادیر غیر صفر برای آن، مستلزم این است که تعداد بینهایت واحد از آن در اندازه بینهایت کوچک جمع شوند تا آن مقدار را بسازند.
به عبارت دیگر، از عدم وجود «بینهایت» و «بینهایت کوچک» میتوان نتیجه استنتاجی گرفت که همه پارامترهایی که برای توصیف موجودات پارامتری بکار میروند الزاما گسسته هستند.
از آنجا که گسسته بودن یا به قول فیزیکدانها کوانتیده بودن عالم را خودتان قبلا به عنوان یکی از دستاوردهای بزرگ علم معرفی کردهاید، بعید میدانم که با نتیجه این استدلال مخالفتی داشته باشید، ولی باز هم منتظر تایید آن یا شنیدن ایرادات وارده میمانم و بعد از آن قدم دوم را بیان میکنم.