AmirT نوشته است:[نمایش]یک سری چیزها مطمئنا اینطورند، مثل همان تبدیل دیجیتال به آنالوگ که مثال زدی. اما کلیت این ادعا را قبول ندارم. آنچه در انتگرال گیری اتفاق میافتد تکنیک ریاضیاتیست، وگرنه آن انتگرال واقعا سطح دقیق زیر نمودار را میدهد نه تقریب بسیار نزدیک.
حتما مشکل از من بوده که نتوانستهام خوب توضیح بدهم، بله، انتگرال حتما دقیق است. ما اول فرض کردهایم که نمودار اصلی گسسته است و برای هر نقطهاش یک مستطیل تعریف کردهایم. یعنی در واقع روش همیشه دقیق بوده، منتها اول نمودار گسسته بوده و بعد که فاصلهها را نزدیک میکنیم، خود نمودار پیوسته میشود و سطح زیرش به دقت محاسبه میشود.
AmirT نوشته است:[نمایش]حتما همینطور است. اما شما میگویی چیزی که قابل تصور باشد، احتمال وجود هم پیدا میکند (حالا چه واقعا وجود داشته باشد چه نداشته باشد). من ارتباط این دو را قبول ندارم.
احتمال یک چیز است و آن هم همان احتمال ریاضی. چیزی که شما اسمش را احتمال منطقی میگذاری نسخه رقیق شده احتمال ریاضی است، که به جای محاسبات ریاضی محاسبات غریزی و ناخودآگاه مغز را پایه محاسبه احتمال قرار میدهد. که چیز خوبی هم هست، اما نه در بحث منطقی که محاسبات غریزی مغز شما الزاما با من یکی نیست. اگر از پروسه محاسبه این احتمال مطمئنی لازم است به زبان مشترکی مثل ریاضی شرحش دهی تا من هم درک کنم.
من صرفا میگویم تا چیزی ثابت نشده که وجود ندارد، نمیشود گفت وجود ندارد، حالا شما میگویی این اسمش احتمال نیست، چشم، من اسمش را میگذارم «قلی»: تا وقتی ثابت نشده که چیزی وجود ندارد، «قلی» دارد که وجود داشته باشد!
AmirT نوشته است:[نمایش]خب، دقیقا شما داری خدا را از حوزه ادراک انسان خارج میکنی. من اصلا به چیزهایی که از حوزه ادراک من (حالا دسته اول یا دسته چندم) خارج باشد فکر نمیکنم. چون از حوزه ادراکم خارج است و فکر کردن به آن هیچ چیزی را برای من حل نمیکند. فکر کنم خدایی که ما را خلق کرده و تنها راه درک جهان برای ما را مغز قرار داده، باید وجود خودش را هم به ادراک ما برساند. در غیر اینصورت هر انتظاری از انسان غلط است، چون برابر با آن است که از او بخواهیم به تنها ابزاری که دارد خیانت کند، و چیزی را بپذیرد که تنها ابزاری که برای ارتباط با دنیا دارد آن را درک نمیکند.
خود شما بارها چیزهایی را مثال زدهای و ادعا کردهای که نه خودشان و نه احتمال وجودشان را درک نمیکنی. ولی نشانهای در عالم هست که ثابت میکند حتما آن چیز هست و ناچاری که بپذیریشان. چرا به این مورد که میرسد نظرت عوض میشود و میگویی تا درکش نکنی، نمیپذیریاش!؟
AmirT نوشته است:[نمایش]از نظر من این علم واقعی سمبلی دست نیافتنیست. مثالی هم از کارکرد آن نیست. پس فعلا دوست دارم بهترین و دقیقترین علمی که داشتهایم (هرچند شاید ناقص باشد و با ایدهآل شما فاصله زیادی داشته باشد) را علم واقعی بنامم. اگر علم دیگری به گرد پای این یکی رسید آنوقت تجدید نظر میکنیم.
حتما،همینطور است. علم واقعی با آن تعریف که من کردم را فقط وقتی میشود بدست آورد که یک نفر که سیستم را طراحی کرده آن را در اختیار ما بگذارد.
الان مثال ما و دنیا مثل آن مهندسی است که نقشهها و manual یک دستگاه را ندارد و مجبور است آن را مهندسی معکوس کند تا از ساز و کارش سر در بیاورد.
بنابرین با هم همعقیدهایم که تا وقتی آن منوال را پیدا نکردهایم (و شاید اصلا نباشد که پیدایش کنیم) چارهای جز این نداریم و خیلی هم خوب و هوشمندانه است که داریم این کار را میکنیم.
AmirT نوشته است:[نمایش]این جفت پارامترها، جفتی یک چیزند. اگر حالا اگر شما یکی را بخواهی دقیقا ببینی دیگر آن یکی نه اینکه دقت اندازه گیریاش کم میشود، اصلا دیگرمقدار درستی ندارد که بخواهیم اندازهاش بگیریم. مثلا اگر تکانه خطی (یا سرعت خطی) یک الکترون را یک عدد دقیق در نظر بگیری، دیگر الکترون محدود به یک مکان نیست، و در همه مکانها نه آنکه احتمال حظور داشته باشد بلکه حضور دارد! همانطور که گفتم این اصل عدم قطعیت چیزی پذیرفته شده در ذات جهان است، تعبیر نیست. و به اثر مشاهده گری هم ربطی ندارد، یعنی در محاسبات روی کاغذ هم هست. مثال دیگریست از چیزهایی که واقعی اند اما چون مغز ما مدار درک آن را ندارد، اصلا نمیفهمیم یعنی چه!
باز حتما اشتباه از من بوده که بد توضیح دادهام.
میدانم که ایندو با هم جفت هستند (مثل یک دستگاه معادلات چند مجهولی که چندین جواب دارد و اگر برای یک متغیرش یک جواب را در نظر بگیری، آن یکی یک خط میشود و اگر آن را عددی حل کنی، هرچه در مورد یکی دقیقتر میشوی، دقتت در آن یکی کمتر میشود.).
اینکه میگویم ممکن است به مشاهده (ولو روی کاغذ) مربوط باشد، به این دلیل است که ممکن است واقعا از بین همه آن حالتهای ممکن، فقط یکیشان اتفاق افتاده باشد، ولی ذات جفت بودن این دوپارامتر اجازه نمیدهند که بفهمیم کدام است و مجبوریم همه جوابهای درست را در نظر بگیریم. مثلا اگر اول مکان را با دقت بیان کنیم، همه تکانهها را با هم دارد و اگر تکانه را دقیق بگوییم، در همه مکانها هست. ولی وقتی هیچکدام را نگفتهایم، واقعا در یک نقطه و با یک تکانه وجود دارد.
البته ممکن هم هست که واقعا و حتی قبل از مشاهده یا محاسبه، چندین مقدار را همزمان داشته باشد.
هرکدام از این دو تا که باشد، درکشان برای من سخت و شاید غیر ممکن است، ولی آنکه شواهد علمی تاییدش میکنند، پس حتما وجود دارد و من هم حرفی ندارم.
AmirT نوشته است:[نمایش]منظور شما از آن نظم جامع را دقیقا نمیدانم. اما از اعتراض انیشتن به کوانتوم این بود که میگوید زیربنای دنیای کوانتوم تصادف است. و آن رابطه علت و معلولی که در جهانمان میبینیم آنجا نیست.
منظور من از نظم جامع همین است که توانستهایم یک سری فرمول پیدا کنیم که همیشه جواب میدهد. حتی اگر جوابش یک احتمال باشد.
یعنی حتی اگر مشاهده کردیم که در یک شرایط خاص، مکان یک الکترون در یک اتم به صورت یک کره است (چه به این معنی که در همه نقاط این کره احتمال حضور دارد، چه به این معنی که در همه نقاط وجود دارد)، و در یک وضعیت دیگر، این فضا به شکل دمبل میشود، دفعه بعدی که همان شرایط را ایجاد میکنیم، همان مشاهده قبلی را میبینیم.
و در ابعاد بزرگتر هم که نظم واضحتر دیده میشود و فکر نمیکنم مخالفتی در موردش داشته باشی:
همینکه زمین در یک مسیر خاص حرکت میکند و ناگهان به آن سر کهکشان نمیرود؛ بدن ما ناگهان از هم متلاشی نمیشود؛ آب در فشار یک اتمسفر در ۱۰۰ درجه میجوشد و زرده و سفیده تخم مرغ از هم جدا میمانند.
اینها نشانههایی از آن نظم جامع است که در عالم وجود دارد و فرموله شده آن را فیزیک نامیدهایم. (من معتقدم که شیمی و ژنتیک و… هم بسترشان فیزیک است، چون قوانین پایهای فیزیک است که باعث آن اتفاقاتی میشود که در علوم دیگر مورد بررسی قرار میگیرند).
AmirT نوشته است:[نمایش]۱. راستش من تا به حال به موضوع عدم وجود بینهایت کوچک فکر نکرده بودم. استدلال شما هم برایم کافی نبود، اما دیگر رویش فکر نکردم. شما میگویی اگر بینهایت کوچک وجود داشته باشد باید بینهایت ذره برای تشکیل یک شی باشد. بینهایت چیزی دستیافتنی نیست، در اکثر محاسبات یعنی عددی آنقدر بزرگ که بزرگتر بودنش برای ما فرقی ندارد. حالا اینکه واقعا وجود دارد اصلا مخالف با تعریفش است. شما تا جایی که بتوانی بشماری عدد وجود دارد. تا جایی هم که بتوانی چیزی را نصف کنی کوچک میشود. حالا اینکه در این حین به سدی برخورد میکنیم یا نه، از نظر عقل من الزاما نه. اما باید دید دنیا واقعا چطور با این نیت ما برخورد میکند و آیا سدی در برابر نصف کردن جلو ما خواهد بود یا نه.
بینهایت بزرگ و بینهایت کوچک، مقداری که از آن بزرگتر وجود نداشته باشد، و مقداری که از آن کوچکتر وجود نداشته باشد (که با یک تقسیم بر بینهایت هم تعریفش میکنند) از روی تعریفشان معلوم است که وجود خارجی ندارند. چون همانطور که گفتی، هر عددی را میشود دو برابر کرد و به بزرگترش رسید یا نصفش کرد و به کوچکترش رسید.
اگر از دید آن چیزی که در پیام قبلی گفتم، نگاه کنیم: پیوستگی یعنی وقتی که یک سیستم گسسته را، تکههایش را آنقدر زیاد کنیم و فاصله تکهها را آنقدر کم کنیم که تعداد تکهها بینهایت و فاصلهشان بینهایت کوچک بشود ( مثلا تابع گسسته f(n)را اگر فاصله بین پلههایش را بینهایت کوچک کنیم، میشود f(x) که پیوسته است). و معمولا این را به صورت حدی نشان میدهیم (چون میدانیم که هرگر به این دو مقدار نمیرسیم). و خود شما هم گفتید که وقتی چیزی به حد کافی بزرگ شد، آن را بینهایت میگیریم (فکر کنم بینهایت حدی در دنیای واقعی همین نمود را دارد) و صد البته که دوگان این حرف را میشود برای بینهایت کوچک هم گفت: وقتی چیزی به حد کافی کوچک شد، فرض میکنیم که آن را بینهایت کوچک (در واقع بینهایت کوچک حدی) در نظر میگیریم. اگر پارامتری متناظر با آن باشد، آن پارامتر ار پیوسته میگیریم (همانطور که خیلی چیزها را در ابعاد روزمره پیوسته فرض میکنیم، در حالی که در واقع گسسته هستند.
AmirT نوشته است:[نمایش]۲. چهار نیرو پایهای را میشناسیم: گرانش، الکترومغناطیس، هستهای قوی و هستهای ضعیف. هر اتفاقی در این دنیا میافتد عاملش یکی یا ترکیببی از این نیروها هستند. حالا اگر ریزتر میخواهی بشوی، مثلا گرانش خاصیتی است که هر جرمی از ماده، از برهمکنش با میدان هیگز (همانی که چند سال پیش ذره حامل نیرویش -بوزون هیگز- در CERN مشاهده شد) پیدا میکند. و این خاصیت مشترک بین ذرات نتیجه اش این است که وجود یکدیگر را از طریق این میدان حس میکنند و به هم نیروی گرانش وارد کرده و نزدیک میشوند. حالا اینکه هیگز دقیقا چگونه این کار را میکند نزدیک شدن به مرزهای دانش بشری است. شاید ۱۰ سال دیگر متوجه شویم، شاید قبل از متوجه شدنش منقرض شویم.
این چیزهایی که گفتی (و آن ریزتر شدههایش که شاید ۱۰ سال دیگر متوجه شویم) شواهد همان نظم جامعی است که من گفتم وجود دارد.
منظور سوال دوم من این بود که موقع اعمال شدن این قوانین، چه اتفاقی میافتد؟ یعنی مثلا نتیجه اعمال شدن این نیروها این است که همجوشی یا شکافت انجام شود ( مقداری ماده به انرژی تبدیل شود)، آن مادهای که کم میشود کجا میرود و آن انرژی که ظاهر میشود از کجا میآید. یا سادهتر از آن، قوانین طبیعت میگویند یک ذره که انرژی خاصی دارد و باید ناگهان انرژی اش به مقدار دیگری که از مقدار قبلی فاصله دارد جهش کند. یا یک ذره که در یک (یه چند) جایی بوده، حالا باید جا(ها)ی دیگری باشد بدون اینکه مسیری را که بینشان است طی کند. یا یک ذره که ساعتگرد میچرخیده، ناگهان باید پادساعتگرد بچرخد و نباید سرعتش را کم کند و بایستد و بعد برعکس بچرخد، بلکه این اتفاق باید گسسته رخ بدهد (میدانم که این تعریف از اسپین سالهاست که منقضی شده. این فقط یک مثال است).
این تغییرات گسسته واقعا چطور رخ میدهند!؟
عقل ناقص من می گوید هیچ راهی جز این نیست که در زمان هر تغییر، چیز قبلی از بین برود و یک چیز جدید با مشخصات جدید ایجاد شود. از چند نفر که کوانتوم درس میدادند، این سوال را پرسیدم و ظاهرا فیزیک این موضوع را ثابت کرده است!؟ اگر همینطور است، تایید کنید تا برویم برای ادامه ماجرا.