بخواهم تشبیه کنم، علم مثل عینکی است که قادر به رمزگشایی و نمایش بخش محدودی از طیف الکترومغناطیس است. من میگویم کار نمایش آن بخشهای دیگر، از علم برنمیآید. پاسخهای دوستان مثل این است که بگویند اما این عینک جنساش خیلی خوب استها، برند فلان هم هست، رنگ فریماش هم خیلی قشنگ است و...؛ هیچکدام از اینها نمیتواند آن عینک را کارآمدتر کند.
علم ابزاری در دست ما برای شناخت جهان است. ما که ابزار علم نیستیم. خیلی ابزارهای دیگر هم برای شناخت جهان موجود است. من با ترکیب آنها، جهان را بهتر شناختهام.
ضمنا علم، و دستاوردهای آن، رفاه و تسهیلات بینظیری برای ما به ارمغان آورده است. اما دقیقترین ماشین علمی هم نمیتواند حال ما را خوب کند؛ ولی یک شعر ناب، یک قطعه موسیقی، داستان یا نقاشی میتواند.
اصلا بحث من خدا یا بیخدایی نیست؛ چیزی مهمتر از حالِ خوب (که با لذتجویی کاملا متفاوت است) داریم؟ آیا علم توانسته حال آدمها را خوب کند؟ اگر توانسته بود که دانشمندها باید خوشحالترین آدمهای روی زمین میبودند.