Nyaiesh نوشته است:[نمایش]از نوشته برادرانم امیر و علی متشکرم ولی چون این بحث زمانی پایان میابد که چگونگی و حقیقت ماده و سپس نسبت و اتصال ماده به پرودگار معلوم شده باشد و اینکار از عهده هیچ علمی برنمیاید و جز بخواست حق بر دلی القا نخواهد شد سفارش میکنم جمعش کنید بخصوص آنکه نتیجه یکیست یعنی ما چه وحدت وجودی باشیم چه پروردگار را جوری دیگر پذیرفته باشیم در اطاعت از او هم نظریم و گمان میکنم خداوند همین را از ما میخواهد حتی گروهی بودهاند که پس از طرح این امور بخطا رفتهاند یعنی نتوانستهاند تکلیف قضا و قدر را معلوم کنند و عصیان کردهاند و هرچه بدی میکردند را بگردن دوست میانداختند و اعمال نیکوکاران را نیز بیارزش میپنداشتند که آن را نیز فعل دوست میدانستند. ما هم نظریم که او بینهایت است و همین کافیست حال باید ببینیم در بندگیش باکفایتیم یا نه وگرنه بعید نیست بهمان آفتی گرفتار شویم که برخی دانشمندان شدند یعنی شتاب در داوریِ هستی و پرودگار و اصرار بنوشتن خاتمهای بر این داستان
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام رسیده است که گروهی چنان در ذات خداوند گفتگو کردند که بحیرت افتادند و حتی معنای جلو و عقب را برعکس میفهمیدند امام سپس میفرماید خداوند را از راه صفاتش بشناسید و هرچه میخواهید در باب صفاتش بگویید
قبول دارم که به نتیجه رسیدن در این این امر نیازمند پیشنیازهایی است که هنوز مطرح نشده و شاید اینجا مجالشان نباشد.
اما اینکه نتیجه یکی است را قبول ندارم، بسیاری از قریش جاهلی هم خدایی به نام الله را قبول داشتند، شاهدش آنکه نام فرزندانشان را عبدالله میگذاشتند، مشکلشان اینجا بود که یا چیز دیگری را به جای او گرفته بودند و یا چیزی را با او شریک میکردند:
«کمترین حد خداشناسی اقرار داشتن به این است که جز او خدایی نیست و مانندی و نظیری ندارد، و او قدیم پابرجای موجود گم نشدنی است و او آن است که هیچ چیزی مانندش نیست.» «ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوق ازش از ذات او جدا است. هرچه نام «چیز» بر آن صادق باشد، بجز خدا، مخلوق است و خدا خالق همه چیز است. پر خیر و منزه است آنکه چیزی مانندش نیست و او شنوا و بیناست.»
و باز قبول دارم که هرکه در باره ذات خدا تفکر کند، گمراه میشود. این را هم در احادیث بسیار میتوان دید و هم عقل به آن گواهی میدهد (چرا که هرچه چگونگیاش قابل تصور باشد، موصوف است و موصوف به حدود صفات خود محدود است و هرچه محدود باشد خدا نیست.) اما همان پیشوایان پاکی که گفتهاند در ذات خدا تفکر و تکلم نکنید، سخنانی مانند اینکه میآورم، بسیار گفتهاند:
از امام سجاد (ع) در باره توحید سوال شد، فرمود «خدای بلندی و شکوه، دانست که در آخر الزمان مردمی محقق و موشکاف آیند، از این رو سوره قل هو الله احد و صوره حدید، تا آنجا که فرمود و هو علیم بذات الصدور، را نازل فرمود. پس هرکه برای خداشناسی غیر از این جوید هلاک است.»
و حضرت صادق (ع) در مورد «قل هو الله الاحد» فرمود نسبت خدا به مخلوقش آن است که یکتاست، مقصودِ مخلوق است، بی زمان است، نیاز مخلوق به اوست، او را هیچ دستاویزی نباشد که نگاهش دارد، بلکه او است که هر جیزی را با دستاویزش نگه میدارد. از مجعول آگاه است و نزد هر جاهلی معروف است. یکتاست، نه مخلوقش در او باشد و نه او در مخلوقش، محسوس نیست و به لمس در نیاید، دیدگان درکش نکنند. بلند است تا آنجا که نزدیک است و نزدیک است تا آنجا که دور است، نا فرمانی شود و بیامرزد، اطاعت شود و پاداش دهد، زمینش او را فرا نگیرد و آسمانهایش حامل او نگردد، او با قدرتش همه چیز را برداشته، بی پایان و و بی آغاز است، فراموش نکند، بیهودهگری نکند، غلط نرود، بازی نکند، خواستش را منعی نیست، داوریاش پاداش است و فرمانش جاریست. نه فرزند دارد تا ارثش برد و و زائیده نیست تا شریکش باشند و هیچکس همتای او نیست.
پس اینکه نباید در ذات خدا تفکر کرد، منظور چیستی او است، وگرنه تا حدود را از او نزداییم، و اون را از غیر او منزه ندانیم، به توحید نرسیدهایم.
این چیزهایی که در این پست گفتم علمی و عقلی است، ولی به آن دلیلی که در ابتدا گفتم، اینجا صرفا به نقل نتیجه بسنده میکنم، اگر کسیخواست، خودش برود دنبالش و اگر فرصتی شد، شاید در آینده به آنها هم پرداختیم.